دیشب ذهنم مثل یه طبل تو خالی ، خالی بود..

هیچ واژه ای به ذهنم خطور نمیکرد تا روی کاغذ بیاورم...

دستم هم یاری نوشتن نداشت...

شب آرامی بود و من بغضی سنگینی داشتم..

سنگین به اندازه ی یک توپ بسکتبال...


[ یکشنبه سی و یکم خرداد ۱۳۸۸ ] [ 15:47 ] [ شی وا.ش ]
[ ]