امشب دلم از خدا شکسته است...
مهم نیست...چون میدانم برای او هم مهم نیست..
میسازم...عادت میکنم...
امشب دلم از خدا شکسته است...
مهم نیست...چون میدانم برای او هم مهم نیست..
میسازم...عادت میکنم...
15/4/88 دوشنبه// ساعت:17:41
وقتی تو رو دیدم دلم لرزید..
انگار زلزله بم تو دلم غرید.
دلم آوار شد ریخت رو زمین...صدای آه و ناله دلم و شنید..
سکوت کرد و هیچی نگفت؟؟دلم گرفت از سکوتش
سکوتش و شکستم و گفتم بزن حرف دلت؟؟
نگاهش و دوخت به زمین آهسته گفت::
خداحافظ...
اون که تمام آرزوهام و داد به باد
حتما تا الان منو برده از یاد
ای کاش وقتی دلم مثل یه بلور شیشه ای ترک میخورد..
میدونست دوسش دارم هنوز تا آخر عمر.
وقتی میرفت نگاهش خیلی سرد بود
ولی نگاه من پر از ترس بود
بهم می گفت: قصه لیلی و مجنون خیاله ..
بودن تو با من مثل خزانه؟؟؟
بهش گفتم : قول میدم دلم برات تنگ نشه...اگم بشه...
دلم دیگه خر نشه..
فقط برو..
تا قامتت زیر نگاه بارومنیم خم نشه؟؟
شی وا
تمام حرفایی و که می خواد بگه و مینویسه...
میره تو فکر...بعد میبینه ورقش خیس شده...
عصبانی میشه؟؟؟
ورق و پاره میکنه...
فوت می کنم...کبریت هایم می ریزد...
خودم هم مثل این قوطی کبریت ها شدم...
خالی، سبک و حساس...
که با یک فوت میریزم...
این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک ، گاهی انتظار
این سهم چشم های من است
این غروب خیلی دلگیره...
نمیدونم شایدم چون خودم یه جوری ام فکر میکنم این غروب یه جوریه؟؟؟
صدای موسیقی آی پادمم غمگینه...(گریه میکرد به حال من...هرکی قصمو شنید...)
امروز همه چی دست به دست هم دادن تا دلگیر باشن؟؟
فکر کنم خدا هم ازم دلگیره...